بندها را باید بست
سوی میدان باید شد
ذکر را زمزمه را سوی میدان باید برد
صمت را همهمه را سوی میدان باید برد
دل دلبر تنهاست
قلبها آرام تر
پیر از اشک جهان کرد ویران
قلب شیران جهان را ویران
دست های دشمن
قلب ظلمت زده اهریمن
همه قداره برای ایران
×××
جان چه ارزد؟
دین در خطر است
عشق در خطر است
همه واژه اقرب ز وتین در خطر است
اشک هایش
تیر را از چله پرتاب نمود
تیر بغض دشمن
بغض دیوار نم اهریمن
این نسیم از پس دیوار گریخت:
هر که آید، آید
دیو در معرکه است
آمدن، معرکه است
اسره در معرکه باد
عشق در معرکه باد
آمدن معرکه است
دین در معرکه است
همه واژه اقرب ز وتین معرکه است
معرکه گردش چشمان ولی است
معرکه غرش شمشیر علی است
-ای برادر هله از جنگ مباش
جنگ نوری ست روشن
هرزه از مرزه مشخص گردد
جنگ آتش بزند بر خرمن
کربلا چون جاریست
شود آیا این بار ؟
یک نفر بر نفرات افزایی؟
سالهاست 72 تن می جنگند
کمکم می آیی؟
-یاری از ما نرسد
یاری از یاران است
پیر تنها و غریب
چشم به خراسان است
نه
یاری از ما نرسد
من که دلبسته به این اکنونم
آه باید چه کنم؟
بروم؟ یا نروم؟
این ولی است که تنها مانده؟
چون علی است که تنها باید
-بند ها را باید بست
سوی میدان باید شد
-بند را می بندم
سوی میدان باید شد
کمیل
آن صاحب آرای ندیده، گوینده اقوال عدیده. آن مرد ادب دارِ ادب دوست، آن کس که خورد خربزه با پوست. آن صاحب گفتار تند و تیز، در پاسخ هر سوال بگفت چیز. آن یک ز جمع سران فتنه، آن پیرو آزادی و دشنه. آن شمارنده آرای تقلبی، همراه شیخ مهدی کروبی. آن عضو گروه نخشب طرفدار شوروی، آقا میرزا میر حسین موسوی(کثر ا... طرفداره).
از دارندگان زمام بود و وقت انقلاب در حمام، جویای نام بود و دنبال ستاره بختش روی بام و از این رو در دام و برای اجانب رام و گویند دلیلش این که خام بود. خدایش هدایت کناد.
نقل است روزی در کوی و برزن همی میگشت و خلایق را نظاره همی میکرد. ناگاه دید که کسی به کس دیگری گفت: "بد". میرزا از کوره در رفت و نزد کس اول شد و گفت: ای مردتیکه، بیپدر، عوضی، نفهم، بیشعور، احمق، خرافاتی، دروغگو، خر،... چرا فحش میدهی؟ و آن سه نقطه سه روز و سه شب طول کشید تا به علامت سوال رسید و او بس کرد. از بس او با ادب بود و ادبش به ز دولتش.
در خبر آمده که در کودکی چون میان او همسالانش دعوا بالا میگرفت و سخت آشفته میشد، هیچ نمیگفت الا اینکه کاغذ و دوات برداشته قیافه او را کشیدن میگرفت و بدین طریق حرف دل میزد و مبارزه مینمود. چون آتش انقلاب بالا گرفت، او را گفتند تو با انقلاب چه کار کنی؟ او هم گفت همان کنم که کردم و من هنوز در همان طریقتم. پس نمایشگاه نقاشی برگزار کرد و ساواک را از این کار او چنان خشم آمد که دیگر انقلابیون را گرفت و سیخ در چشم کرد و چوب کوفت و با ذغال قلیان سوزاند و... کشت. واین در حالی بود که آقا میرزا میرحسین سخت به مبارزات خود ادامه میداد!
منقول است سالیانی او را هیچ در عرصه سیاست خبری نبود. شاگردان جمع شدند که چرا نیایی؟ گفت اصرار کنید. اصرار کردند. گفت التماس کنید. التماس کردند. گفت به پایم بیفتید. شاگردان گفتند به درک، میخواهی بیا نمیخواهی نیا، ما رفتیم. میرزا گفت میآیم. گفتند بیا. گفت شرط دارم. گفتند بنال. گفت: یا باید ایران چهار استان شود یا من از دین اسلام خارج شوم. گفتند این ها چه ربط دارد؟ گفت از آن جهت که من باید حتماً داماد یک استان باشم که مردم آن استان به من رای بدهند، چون مردم یک استان داماد خود را رها نمیکنند به کس دیگر رای بدهند که! پس یا باید ایران چهار استان شود تا من بتوانم داماد همه ایران باشم و یا باید از دین اسلام خارج شوم که بتوانم سی و اندی زن بستانم و داماد سی و اندی استان گردم. شاگردان گفتند: زرشک، این که نمیشود، پس نیا. میرزا گفت عیب ندارد، میآیم.
در پایان عمر او را گفتند که سه چیز گو که رستگار شویم. میرزا منقلب شده، گریه کرد و گفت: من یک عمر چیز گفتم و رستگار نشدم، شما چگونه با سه چیز گفتن رستگار خواهید شد؟ مریدان را این سخن گران آمد و آنها نیز گریه کردند به حال خود که تا بحال مرید چه کسی بودند.
در کتاب غرر الکلم1 من رجال الکلم2 آمده است که اورا گفتند با ادب کیست؟ گفت من. گفتند نخست وزیر کیست؟ گفت: من. گفتند پیروز همه انتخابات کیست؟ گفت: من. گفتند همه چیز تمام کیست؟ گفت: من. گفتند روشنفکرترین زن ایرانی کیست؟ گفت چون من نتوانم بود پس زنِ من.
پاورقی:
1- کلمات. جمع کلمه.
2- کلم. نوعی گیاه از خانواده سبزیجات. خوردن بیش از حدش در روابط اجتماعی انسان تاثیر میگذارد.
نوشته شده:محمد رضا شهبازی