مردان خدا پرده پندار دریدند
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحر خیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار، مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر، غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازه هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک سیر، فروغی
از دامگه خاک بر افلاک پریدند