برادر بزرگوار جناب نوریزاد
سلام
احتراما، این روزها آنقدر ایمان شما گل انداخته که زمین و زمان را به نصیحت گرفته اید. گفتم اگر لایق بدانید (که نشان دادید نمی دانید) بنده نیز به عنوان عضو کوچکی از این سینمای درندشت چند صباحی وقت شریفتان را مشغول کنم شاید به رسم نوشتار خودتان بروید خلوتی اختیار کرده و به حرفهای من اندیشه کنید.
برادر بزرگوار در پست شماره نود وبلاگتان نوشته اید: «درعین حال که می بینم برخی از شما دوستان حاضر بهره های خوبی از این انجمن برده اید و می برید. این از این. اما در باره نامه: من به بند به بند نامه ای که برای رهبر نوشته ام ایمان دارم و حتی آن را ذخیره ای برای آخرتم می دانم.»
و همچنین: «گفتم: چرا اینهمه خطای مسئولان را نمی بینید؟ چرا اینهمه فساد و فقر و تبعیض و اعتیاد و رانت خواری را نمی بینید؟ من رسما می گویم: صداوسیمای ما شاید اولین صداوسیمای پرسانسور جهان باشد. این درکجای دین ما قرار می گیرد؟ صداوسیمایی که روز روشن دروغ می گوید. چرا اعتراض نمی کیند؟ علتش را بگویم؟ علتش منافعی است که می برید. منافعی است که دارید و نمی خواهید از دست بدهید. من برهمه داشته های خود پای گذارده ام. برخودم خانواده ام دارو ندارم. اگر شما هم بتوانید برداشته های خود پابگذارید می توانید عریانی حقیقت را ببیند. این پرده های وابستگی، چشم حق بین مارا بسته است دوستان.»
برادر بزرگوار!
من اساساً قصد ورود به مبحث نامهی عجیب شما را ندارم و اگر این دو پاراگراف را شاهد آوردم از آن روست که خوانندهی این سطور بعد از مطالعه نوشتهی من و شما منصفانه خود باشد که قضاوت کند. لذا به طور مشخصی سراغ شیوهی فیلمسازی شما و دلیل تداوم آن می روم.
به دو فیلم نخلستان تشنه و همه با هم اشاره نمی کنم چرا که قاعدتاً سیاه مشق بوده اند.
1- انتظار:
کارگردان: محمد نوری زاد
تهیه کننده: مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
خلاصه داستان: گلنسا، فارغ التحصیل رشته فلسفه و کامپیوتر برای کار به تهران مهاجرت می کند و در یک شرکت بزرگ بین المللی به کار می پردازد، مهندس دبیر، رییس شرکت با نظر سویی که به گلنسا دارد او را در یک شرایط و موقعیت انجام شده قرار می دهد و با فریب و نیرنگ و سرانجام با زور، تلاش می کند گلنسا را بفریبد، اما گلنسا با عملی یوسف گونه از آن دام رهایی می یابد و به معرفتی نیک دست می یابد، بهواسطه ی همین حذر تبدیل به نمایندهی امام زمان با مردم روستای خود می شود!
بنده تا همین جا دو مساله را نگه می دارم: نخست اینکه بودجه موسسه آوینی از کجا تامین میشود و پول فیلم شما در قطع 35 میلی متری از چه جایی آمده (اشاره به نوشتار خودتان مبنی بر عدم رانت خواری) و دوم موضوع قشری گری و سطحی سازی (یوسف شدن و بعد ارتباطات عارفانه )
2- - شاهزاده ایرانی (????)
تهیه کننده: مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
این فیلم که بازهم اکران نداشت، تدوین شده ای است از بخش های نخست سریال چهل سرباز که اگر قرار به نقد باشد، مردم خود سریال را دیده اند و ذکر چند جمله باز کفایت می کند: نخست نام تهیه کننده هنوز نام جالبی است و خبری از استقلال مالی دیده نمی شود و دوم سیل گسترده ی انتقادات مردم و منتقدین از ضعف فجیع ساختاری، کارگردانی و نویسندگی چند پاره کار است که هرکس به جای نوریزاد می بود، قطعاً دیگر فرصتی برای کار نمی یافت اما...
دریک نمونه بخوانید:
تابناک کدخبر: ????
تاریخ انتشار: ?? دی ???? - ??:??
همزمان با پایان سریال تلویزیونی چهل سرباز، ادعاهایی درباره پشت پرده چهل سرباز و محمد نوریزاد، کارگردان آن مطرح شده است.
نادر بکایی، عکاسی که به نظر میرسد خود از دستاندرکاران این پروژه بوده، در وبلاگ خود، مسائلی را مطرح کرده که خلاصهای از آنها در ادامه میآید و «تابناک»، آمادگی دارد، توضیحات احتمالی آقای نوریزاد را هم در پاسخ به موارد مطرح شده، منتشر کند:
وی مینویسد: شما هیچ پیشنهاد بهحقی را هم برنمیتابید چه رسد به اعتراض یا حتی مخالفت با شما! البته رفتارغیر حرفهای شما با همکارانتان مثل حاج نادر طالبزاده که هیچ کاری به کار شما نداشته و مشغول به ساخت فیلم مسیح خودش بود.
زمانی هم که کم آوردید از مقام معظم رهبری خرج کردید! به همه بد و بیراه گفتید، ریا کردید از دوستان نامریی خود یاری گرفتید و تاختید!
وی با اعلام این که سه میلیارد تومان هزینه سریال چهل سرباز شده، میافزاید: فیلم انتظار که یادتان نرفته؟ همان فیلمی که با صحنه تجاوز به دوشیزهای شروع شده بود! آن هم چه دوشیزهای! حتما یادتان است که سیصد میلیون تومان پول زبان بسته بیتالمال را چه ساختید؟ حتما به یاد تهیه کننده محترم دولتیتان هم میآید که فیلم شصت و پنج هزار تومان بیشتر بلیت نفروخت! یادتان هست زمانی که رضا برجی کلید ساخت سریالتان (چهل سرباز) را میزد، شما استاد سخنسرایی و مخ زنی چه جملاتی را شکلات پیچ تحویل مدعوین میدادید؟ بنده خدا آقا (مقام معظم رهبری) فیلمسازان را به دنبال سینمای دینی فرستاده بود، اما نمیدانست که به تعبیر شما سینما یعنی...
برادر عزیز، حرف از سه میلیارد تومان پول ناقابل بیتالمال است که این شاهکار شما، ساخته و پرداخته شده از همین پول است. حتما یادتان است چهار سال پیش حقوق پنج میلیونیتان با خدمات ویژه! و یا حتمآ سفره دویست نفری ناهار ماه رمضان را در خجیر از یاد نبردهاید!
وقتی میدیدم چه جوانهای هنرمند و متعهدی برای ساخت یک فیلم مستند با هزینه دو میلیون تومان دربهدر دنبال تهیه کننده میگردند و یا در موسسه شهید آوینی مستندی را ساختهاند و جهت تسویه حساب برای این چندر غاز خواهر و مادر طرف را به پیش چشمش میاورند و شما با چرب زبانی چه حاشیه امنی برای خود ساختهاید و چه آسان با الفاظ شیرینتان! کام این عزیزان را تلختر میکنید. تازه این دوستان هنردوست! موسسه شهید آوینی به توصیه جنابعالی به این هم راضی نشدند و از این گنجینه نفیس جنابعالی با هزینه صد و بیست میلیون تومانی سه فیلم سینمایی هم استخراج کردند و به جشنواره فیلم فجر روانه کردند! اما اگر یادتان باشد دو فیلم از سه فیلم شاهکار جنابعالی به علت هزار عیب و نقص از راهیابی به جشنواره بازماندند و حضرتعالی چه قشقرقی به راه انداختید و با همین شانتاژها و نظر لطف عزیزان! فیلم شاهزاده ایرانی شما برای اولین بار در تاریخ جشنواره فیلم فجر موفق به دریافت جایزه فیلم دوم! شد.
بکایی در پایان مینویسد: راستی از پروژه سینمایی چند میلیاردی میر قباد چه خبر؟ این دفعه هم با حوزه هنری، آره؟ راستی مقصد بعدی کجاست؟
برادر بزرگوار جناب نوریزاد، بنده خدای ناکرده اصلاً قصد ندارم به شما تهمت ریاکاری یا رانت خواری بزنم و فقط در حال بر رسی تاریخی پروسه فیلمسازی شما هستم.
3- سرزمین جنوبی من
اگر کسی فریمی از این فیلم دیده است، ما راهم در جریان بگذارد. علی القاعده گویا جناب نوریزاد برای آرشیو ستادها و حوزه ها و موسسه های چاق از پول بیت المال فیلم می سازند و اکران هم کلاً چیز مهمی نیست.
3- پرچم های قلعه کاوه:
خلاصه داستان: باورم بر این است که هیچ اندیشه ای، هیچ عملی، و حتی هیچ نیتی در جهان گم نمی شود. می روند راهش را پیدا می کنند.
اصلاً تعجب نکنید این خلاصه داستان یک فیلم است! هم در سایت سوره و هم در پشت سی دی های این فیلم.
گویا زیادی تعجب کردید، پس بگذارید روند تصویب فیلمنامه یک فیلم را در ستادهای چاق برایتان شرح دهم، چندین برابر تعجب خواهید کرد. شما ابتدا بایستی خلاصه فیلمنامه تان را ببرید بعد فیلمنامه را! باور می کنید این خلاصه داستان یک فیلم پر هزینه باشد؟ باور می فرمایید بدون سفارش و رانت خواری کسی بتواند با چنین خلاصه ای برود و مصوبه میلیاردی بگیرد؟
اما اکنون خلاصه تر داستان!:
یک خطاط به اسم میر قباد (دکتر صادقی) قرآنی را خطاطی می کند که خیلی دوست دارد به دست حضرت امام رضا(ع) برساند. فرزند این خطاط زیر سم اسب مجروح می شود و در شب مهتابی که آخرین شب عمرش است، ناگهان گروه ارکستری وارد تاریخ می شوند و همه با همه به اتفاق میر قباد که دارد پرده ها را کنار می زند: خوش آمدی به ایران! می خوانند و بعد کودک می میرد! خطاط سوار اسب می شود تا برود قرآن را برساند به دست حضرت که اسیر ابراهیم (بهزاد فراهانی) نامی می شود که دزد است و برای ابراهیم از قرآن خطی اش آیاتی تفعل می زند که عیناً نقل حال ابراهیم است و او دچار تغییرات روحی شدید می شود و ییهویی دزدی را کنار می گذارد و...
300 سال بعد بیت المقدس
یک مسیحی قرانی را از آب می گیرد می رود سر گذر به شهاب حسینی می فروشد و شهاب حسنی شب زفافش آن را به عروسش هدیه می دهد که صلیبی ها حمله می کنند و شهاب حسینی می میرد!
چند صد سال بعد
جایی به اسم قلعه کاوه قرار است مغول ها حمله کنند و کاوه و دختر نابینایش می ایستند و تا آخرین نفر می میرند و یک سری پرچم روی بوم قلعه نصب می کنند در سه رنگ پرچم ایتالیا!
چند صد سال بعد
دو نفر قاچاقچی لب مرز گیر می افتند و از ماشینشان قرآن عتیقه ای که در همهی این سالها آخ نگفته باقی مانده است، پیدا می شود و تحویل آستان قدس رضوی می شود!
به خدای بالای سرم که این شوخی با فیلم نیست و عینا مو به مو داستان فیلم است باورتان می شود؟
به سورهی حوزه هنری رفتم و از چون و چند تصویب چنین فیلمنامهی غیر حرفه ای مضحکی سوال کردم و پاسخ این بود: «ما گفتیم این فیلمنامه بهدرد نمی خورد اما شخص آقای خاموشی دستور دادند از آوینی زمان! حمایت شود» و حمایت شد، حمایتی یک میلیاردی.
باور بفرمایید به همین سادگی در ستادهای چاق پولهای مفت خرج می شود. برادر نوریزاد من شما را به مناظره ای تخصصی دعوت کردم دربارهی این فیلم و قبول نکردید. چراکه هم من و هم شما خوب می دانیم در پس ماجرا چه خبر است!
البته باید انصاف هم بدهیم و برادر نوریزاد بعد از این همه سیاه مشق های میلیونی بلاخره چند خطی کارگردانی آموخته اند و بعضی سکانس ها دکوپاژهای قابل قبول تری نسبت به همهی کارهای ایشان دارد.
دوباره نظر شما را به این سطور برادر نوریزاد جلب می کنم:
«چرا اعتراض نمی کنید؟ علتش را بگویم؟ علتش منافعی است که می برید. منافعی است که دارید و نمی خواهید از دست بدهید. من بر همه داشته های خود پای گذارده ام. برخودم خانواده ام دارو ندارم. اگر شما هم بتوانید برداشته های خود پابگذارید می توانید عریانی حقیقت را ببیند. این پرده های وابستگی، چشم حق بین مارا بسته است دوستان.»
اکنون برای روشن تر شدن صداقت برادر نوریزاد برای شما نقلی می کنم از چگونگی تولید فیلم باران می نوازد:
برادر نوریزاد آیا می دانستید برای تولید این فیلم از نگاتیو های کهنگی خورده ی تنگستن 500 با افت 320 در روز افتابی بهره برده شد و بهای آنهم شب کاری های پیاپی برای یک تهیه کننده بود تا نگاتیو هایش را در عوض دستمزد بدهد؟
برادر نوریزاد آیا می دانستید تهیه کنندهی این کار تمام پس انداز خود را که ریال به ریال از شب کاری و روزکاری متمادی جمع کرده بود و حتی وام مهر رضایش را و... وحتی خرج خانه اش را صرف این فیلم دفاع مقدسی کرده و تا کنون حتی ریالی از این ستادهای چاقی که شما را پرورش دادند نگرفته است؟
بدیهی بود از چنین مناظره ای فرار کنید!
برادر نوریزاد چگونه از شما بخواهم بهدامن انقلابی برگردید که از آغاز آن را سفرهی معاشتان کرده بودید؟ چگونه از شمایی بخواهم به دامن انقلاب برگردید حال آنکه سالهاست از شعارهای ضد استضعاف و استکبار آن دورید و در سینما حرفه ای شده اید و حرفه ای ها خوب معنای این جمله را می دانند!
برادر نوریزاد چطور از شما بخواهم به دامن انقلابی برگردید که فتوای رهبر عظیم الشان آن را به سخره می گیرید که حفظ نظام از نماز واجب تر است! و البته حق دارید به سخره هم بگیرید چرا که حفظ نظام در حذف ستادهای فرهنگی چاق اما بی فرهنگی است که به پرورش دو میوه ی حرام نفاق و ریا که شما یکی از آنهائید در جامعه مشغولند. اما به شما اطمینان می دهم در طیف مقابل اسلام نیز جایی برای شما نخواهد بود. جملات اقا مرتضا درباره مخملباف را که خوانده اید؟
«با اینهمه، پیشقراولان ایجاد آن فضای مغشوشی که امکان ازالهی هویت از انقلاب را رفتهرفته فراهم کند باید افرادی باشند ظاهراً منتسب به خود انقلاب و باطناً پیوسته با دشمن. محسن مخملباف یکی از بهترین کسانی بود که میتوانست این وظیفه را بر عهده بگیرد؛ سیاهاندیشی و عصبیت او سالها بود که خود را در فیلمهایش به ظهور رسانده و گرگها را در کمین او نشانده بود.یک تحلیل درست از جلوههای تحولات فکری او در فیلمهایش میتوانست بهخوبی نشان دهد که مخملباف خودش نیز به همان دور باطلی گرفتار آمده است که «بایسیکلران» در آن رکاب میزد و به مقصد نمیرسید. دیگر پرسوناژهای او نیز به مقصد نرسیدند، نه دستفروش، نه حاجی و نه دیگران..( سید مرتضی آوینی آینهی جادو(جلد دوم) - مضمون عشق در جشنواره نهم»
«مخالفان سیاسی داخلی و خارجی، این کارگردان را به عنوان "یک فرد حزباللهی که از عقاید خویش برگشته است" میشناسند و به همین دلیل در هنگام نمایش فیلمهای او، درست در نقاطی که نیشی سیاسی به نظام میزند، تماشاگران جشنوارهای هم کف میزنند....سید مرتضی آوینی آینهی جادو(جلد دوم) - سینمای ایران در (دهمین) جشنوارهی فجر»
«بادکنکی که باد میشود، ظاهراً چاق میشود و رشد میکند، غافل از آنکه در درون چیزی جز باد ندارد و بالأخره خواهد ترکید. از همان موقع همهی ما نگران او بودیم، اما فضای آشفتهی ژورنالیسم و انتلکتوئلیسم اجازه نمیداد که واقعیت را درک کند...سید مرتضی آوینی آینهی جادو(جلد دوم) - یادداشتهای یک تماشاگر حرفهای»
«آقای مخملباف! شما متعلق به قشری از جامعهی ایران هستید که هرگز روشنفکر نخواهید شد. شما اگر بخواهید ادای روشنفکرها را در بیاورید فیلمی مثل «شبهای زایندهرود» میسازید که یک فیلم فارسی است و هر پلان فیلم داد میزند که سازندهی فیلم از روشنفکری و مراتب و لوازم آن بیخبر است و فقط راهگم کردهای حیران است. فیلم روشنفکری، «پردهی آخر» است با ساختی در کمال مهارت. فیلم روشنفکری، فیلم «نقش عشق» است. فیلم روشنفکری خودش داد میزند که فیلمسازش متعلق به بورژوازی اشرافمنش علمزده و غربزدهی ایرانی است. شما فیلمفارسی میسازید و از «دستفروش» به بعد، فقط شعار دادهاید....سید مرتضی آوینی آینهی جادو(جلد دوم) - یادداشتهای یک تماشاگر حرفهای»
و برای نشان دادن پایان مسیر این نوشتهی امیر قادری را چند بار بخوانید:
«این جمله یوسفعلی میرشکاک را تا به حال 10 دفعه نقل کردهام، خدا عمر و تریبونی بدهد که صد بار دیگر هم نقلاش کنم: مخملباف از سطحیت مسلمانی، به سطحیت روشنفکری رسیده بود. و راستاش را بخواهید، این حکمی است که درباره بسیاری از تصمیمها و واکنشهای دیگرمان هم صادق است. چه وقتی سرگرمی را کنار میگذاریم و چه وقتی به بدترین شکل سراغاش میرویم و ترویجاش میکنیم. چه وقتی... میترسم هر مثالی بزنم و گرفتاری درست شود. خلاصه نتیجه سطحیت و تندروی در اولی، همیشه شده دومی، که کاملا قطب مخالفاش است و با این وجود، هیچ دردی ازمان درمان نمیکند. گیرم لباساش عوض شده باشد.»
والسلام علی من اتبع الهدی